اين بخشي از مصاحبه اوريانا فالاچي با پابلو پيكاسو است. كتاب مصاحبه خلاق اثر
احمد توكلي را مي خواندم رسيدم به اينجا. فالاچي را بسيار دوست مي دارم به خاطر سبك روزنامه نگاري اش به خاطر آزادي عملي كه در كارش است انگار هيچ چيز او را محدود نمي كند حتي حرف زدن با پيكاسو شرط مي بندم هر خبرنگار ديگري به جاي او نشسته بود دست و پايش را گم مي كرد و در هر حال مقهور پيكاسو مي شد. اما فالاچي نمي خواهد پيروز شود مي خواهد با حقيقت بزرگ پيكاسو رودررو شود و اين ويژگي اصلي اوست. مصاحبه بسيار جالبي است بقيه اش را مي توانيد در كتاب بخوانيد. دنيا هميشه به افرداي چون فالاچي نيازمند است.
فالاچي: آقاي پيكاسو اجازه مي دهيد چند سؤالي راجع به زندگي شخصي و پديده هاي هنري شما بكنم؟
پيكاسو: با كمال ميل خانم فالاچي... اما من از شما ايتاليايي ها مي ترسم كه بعضي اوقات سؤالات عجيب و غريب شما، جواب دهنده را گيج مي سازد و نمي داند كه چه بگويد.
فالاچي: به كلي خاطر جمع باشيد آقاي پيكاسو كه هيچ سؤال ما ايتاليايي ها گيج كننده تر از طرز تفكر و كمپوزيسيون تابلوهاي شما نيست. معذرت مي خواهم، با جازه شما سؤال اول را با مقدس ترين كلمه آغاز مي كنم.
پيكاسو: منتظر هستم...
فالاچي: آيا در زندگي شما گاهي اوقات شده است كه در خود احساس عشق نسبت به كسي يا چيزي كرده باشيد؟
پيكاسو: منظور شما از استعمال كلمه "چيزي" در اين سؤال چيست؟
فالاچي: منظور من شايد كلمۀ پول باشد زيرا در تمام مطبوعات دنيا از شما يك سمبل خاص ساخته اند كه در زندگي بيشتر از همه چيز به پول علاقه داريد.
پيكاسو: آيا اين علاقه تنها متوجه پيكاسو است؟ آيا شما به پول علاقه نداريد؟
فالاچي: شايد درجه علاقه ها فرق كند.
پيكاسو: شما يك روزنامه نگار بين المللي هستيد فكر مي كنم همه اين شهرت شما تحت تاثير پول بوده باشد كه اين قدر در اين راه تلاش مي كنيد؟
فالاچي: زشت ترين تابلويي كه تا امروز كشيده ايد چه نام دارد؟
پيكاسو: تابلويي است كه من از خود كشيده بودم!
فالاچي: آيا شما به نظرتان يك هنرمند زشت هستيد؟
پيكاسو: نه تنها من بلكه ميكل آنژ هم زشت ترين هنرمند دوره رنسانس بود.
فالاچي: اما او در پشت اين زشتي شاهكارهايي بسيار زيبا و جاويدان از خود به يادگار گذاشت.
پيكاسو: به خاطر اين كه او يك نابغه بود.