خانه نو
من به اين آدرس اسباب كشي كردم. لطفا بياييد اونجا
http://nobatema.blogfa.com
روزنامه نگاران خوب
اين بخشي از مصاحبه اوريانا فالاچي با پابلو پيكاسو است. كتاب مصاحبه خلاق اثر احمد توكلي را مي خواندم رسيدم به اينجا. فالاچي را بسيار دوست مي دارم به خاطر سبك روزنامه نگاري اش به خاطر آزادي عملي كه در كارش است انگار هيچ چيز او را محدود نمي كند حتي حرف زدن با پيكاسو شرط مي بندم هر خبرنگار ديگري به جاي او نشسته بود دست و پايش را گم مي كرد و در هر حال مقهور پيكاسو مي شد. اما فالاچي نمي خواهد پيروز شود مي خواهد با حقيقت بزرگ پيكاسو رودررو شود و اين ويژگي اصلي اوست. مصاحبه بسيار جالبي است بقيه اش را مي توانيد در كتاب بخوانيد. دنيا هميشه به افرداي چون فالاچي نيازمند است.

فالاچي: آقاي پيكاسو اجازه مي دهيد چند سؤالي راجع به زندگي شخصي و پديده هاي هنري شما بكنم؟
پيكاسو: با كمال ميل خانم فالاچي... اما من از شما ايتاليايي ها مي ترسم كه بعضي اوقات سؤالات عجيب و غريب شما، جواب دهنده را گيج مي سازد و نمي داند كه چه بگويد.
فالاچي: به كلي خاطر جمع باشيد آقاي پيكاسو كه هيچ سؤال ما ايتاليايي ها گيج كننده تر از طرز تفكر و كمپوزيسيون تابلوهاي شما نيست. معذرت مي خواهم، با جازه شما سؤال اول را با مقدس ترين كلمه آغاز مي كنم.
پيكاسو: منتظر هستم...
فالاچي: آيا در زندگي شما گاهي اوقات شده است كه در خود احساس عشق نسبت به كسي يا چيزي كرده باشيد؟
پيكاسو: منظور شما از استعمال كلمه "چيزي" در اين سؤال چيست؟
فالاچي: منظور من شايد كلمۀ پول باشد زيرا در تمام مطبوعات دنيا از شما يك سمبل خاص ساخته اند كه در زندگي بيشتر از همه چيز به پول علاقه داريد.
پيكاسو: آيا اين علاقه تنها متوجه پيكاسو است؟ آيا شما به پول علاقه نداريد؟
فالاچي: شايد درجه علاقه ها فرق كند.
پيكاسو: شما يك روزنامه نگار بين المللي هستيد فكر مي كنم همه اين شهرت شما تحت تاثير پول بوده باشد كه اين قدر در اين راه تلاش مي كنيد؟
فالاچي: زشت ترين تابلويي كه تا امروز كشيده ايد چه نام دارد؟
پيكاسو: تابلويي است كه من از خود كشيده بودم!
فالاچي: آيا شما به نظرتان يك هنرمند زشت هستيد؟
پيكاسو: نه تنها من بلكه ميكل آنژ هم زشت ترين هنرمند دوره رنسانس بود.
فالاچي: اما او در پشت اين زشتي شاهكارهايي بسيار زيبا و جاويدان از خود به يادگار گذاشت.
پيكاسو: به خاطر اين كه او يك نابغه بود.
چه كسي پاسخگو است؟
امروز گزارشي را در خبرگزاري ايسنا خواندم بسيار تكان دهنده و به شدت نا اميد كننده:يك كودك هشت ماهه به نام آرش بر اثر سهل انگاري پزشكان بيمارستان آموزشي امام حسين درگذشت.البته در واقع كشته شد، چرا كه اگر تحت مراقبت اصولي قرار مي گرفت هرگز اين اتفاق نمي افتاد. آرش هشت ماهه بعد از نه سال هديه اي بود بس گرانبها براي پدر و مادرش. هديه اي كه از دست دادنش يعني ربودنش به اين شكل غير انساني اصلا قابل بخشش نيست. حالا كه اين جنايت اتفاق افتاده مسئول آن كيست؟ چه كسي جواب مي دهد؟ رييس بيمارستان كه مي گويد مي خواستيد اينجا نياوريدش، آن به ظاهر پزشك هم حتما تا حالا كلي جواب اماده كرده كه در جواب اين پرسش بدهد. اما بالاخره يكي بايد پيدا بشود كه پاسخ اين زن و مرد بدبخت را بدهد. مگر نه اين است كه پزشك كسي است كه دانشي را به دست مي آورد تا با استفاده از آن به همنوعانش خدمت كند. آيا او مجاز است كه اينگونه با جان يك انسان بازي كند؟ نمي دانم اين بار هم بايد خيلي راحت و ساده از كنار اين مسئله رد شويم و كك مان هم نگزد؟ برويم و پدر و مادر آرش را بر گور سرد فرزندشان كه هنوز از آن صداي خنده و شادي كودكانه برمي خيزد تنها بگذاريم؟ اين تنها يك نمونه از تمام مواردي است كه همه روزه در جامعه ما رخ مي دهد. اگر ما اينگونه انسان هايي هستيم كه به قول معروف "يك نه بگوييم و نه ماه به دل نكشيم" پس ديگر چرا اين همه بالا و پايين مي پريم كه به دنيا ثابت كنيم ما چنين و چنان هستيم؟ بهتر نيست پنبه اي در گوش مان بتپانيم و خودمان را به خواب بزنيم تا ديگر نه چيزي بشنويم نه ببينيم؟ تا وقتي كه مي ايستيم و پرپر زدن انساني را تماشا مي كنيم تا شيفت مان عوض شود، هيچ حق مسلمي را براي خودمان طلب نكنيم چرا كه برايمان عواقب ناگواري به همراه خواهد داشت.
كمربندي براي كلان شهرها
زاغه نشين درمنطقه شهری تهران يكي از تبعات انقلاب صنعتي در جهان پيدايش شهرها بود. به دنبال گسترش فعاليت هاي تجاري و اداري و توليد محصولات در كارخانه ها و نياز به توزيع آنها مردم كم كم از فضاي زندگي روستايي دور شدند و مناسبات شهري را فرا گرفتند. شهر هاي كوچك با ورود مهاجران از دور و نزديك بزرگ شدند و روز به روز جمعيت بيشتري را در خود جاي دادند. اما زندگي در اين شهرها علاوه بر جاذبه هاي فراواني كه داشت هزينه هاي بالايي را نيز در پي داشت. تهران نيز يكي از اين شهرهاي كوچك بود كه در نتيجه مهاجرت هاي فزاوان در طي سالها تبديل به يك ابرشهر شد.
مهاجرت و نداشتن مسكن
جابجايي انسان ها از يك مكان به مكاني ديگر به اميد به دست آوردن رفاه و امكانات بيشتر را مهاجرت مي گويند. تهران بزرگ نيز از اين قاعده مستثني نشد و سيل عظيم جمعيت از روستاها و شهرهاي مختلف به تهران سرازير شدند. ورود مهاجران از نقاط گوناگون كشور به شهر بزرگي مانند تهران نياز به مديريتي كلان و عالمانه نيز داشت. اما در دوران حكومت پهلوي در اثر بي توجهي به اين مسئله مهاجران نتوانستند به طور اصولي در تهران اسكان پيدا كنند. همين پديده منجر به پيدايش حلبي آبادها و زاغه هاي اطراف شهر تهران شد و در دراز مدت مشكلات بسياري را براي دولت وقت ايجاد كرد. اشباع جمعيت مهاجر و نبودن جايي براي سكونت آنها زاغه نشيني را به وجود آورد.
زاغه نشيني
زاغه نسيني يكي از پديده هاي رايج در شهرهاي بزرگ و كلان شهرها به ويژه در كشورهاي جهان سوم مي باشد. زاغه ها در بدترين جاهاي شهري از جمله نزديك معادن سنگ كنار گودهاي آجر پزي در جوار گورستانهادر كنار مسيرهاي فشار قوي برق در حاشيه محله هاي فقير نشين به وجود مي آيند كساني كه در زاغه زندگي مي كنند از پايين ترين سطح زندگي برخورداند و حتي قادر نيستند در محله هاي فقير نشين جايي براي سكونت بيابند. زاغه ها به دليل خود رو بودن و برخوردار نبودن از هيچگونه هنجار اجتماعي، آسيب هاي اجتماعي فراواني را به وجود مي آوردند. زاغه ها به دور از هرگونه مناسبات زيست محيطي و در بدترين وضعيت آلودگي قرار دارند. افرادي كه در آنجا زندگي مي كنند تنها مي توانند با استفاده از وسايل غير قابل استفاده براي خود سرپناهي ترتيب دهند و در آن گذران كنند. اين شكل از زندگي تبعات ديگري را نيز به همراه مي آورد از آن جمله آلونك نشيني حلبي آبادها و حاشيه نشيني است. كه همه اينها شرايطي مشابه زاغه نشيني دارند و فقر و فلاكت در آنها موج مي زند. زاغه نشيني بدترين نوع بدمسكني محسوب مي شود. معضلاتي از اين دست در تمام كشورهاي در حال توسعه به چشم مي خورد و مديريت كلان شهري را دچار مشكلات فراوان مي كند. به علت گذار از مرحله كشاورزي به مرحله صنعتي اين مسالئل به ناچار بروز مي كند. آنچه مسلم اين است كه با روش هاي سطحي و ناكارآمد نمي توان اين مشكلات را حل كرد.
تهران و زاغه هايش
قبل از انقلاب اسلامي اقداماتي در جهت از بين بردن زاغه هاي اطراف تهران انجام شد كه از جمله آنها در سال 1349 تهيه نقشه هاي اجرايي و ايجاد آپارتمان هاي سه اتاقه گودهاي جنوب شهر بود. در سال 1350 برخي از مناطق آلونك نشين تخريب شدند و ساكنان آنها به كوي نهم آبان انتقال يافتند. زاغه هاي تهران به دلايل مختلف ديگر قابل استفاده نبودند و از بين بردن آنها ضرورتي گريزناپذير بود. دلايلي همچون: بالا بودن سطح آب هاي زيرزميني و پايين بودن كف گودها از سطح اراضي اطراف كه موجب ريزش آّب به درون منازل و تخريب آنها مي شد. جاري شدن پساب و فاضلاب به دليل عدم امكان حفر چاه نيز خود مشكلي ديگر بود.
بعد از انقلاب فعاليت در زمينه تخريب زاغه ها به شكلي پويا دنبال شد تا جايي كه در سال 58 شوراي گود نشينان جنوب تهران تاسيس شد و بازسازي گودها در سطحي وسيع آغاز شد. اين شورا فعاليت هاي خود را با خريد و تخريب گودهاي جنوب تهران آغاز كرد و تا سال 60 در حدود 40 درصد از منازلي كه وضعيت نامطلوبي داشتند تخريب شدند. البته بعد از اين عمل مشكلاتي مثل طغيان چاه‌هاي فاضلاب ايجاد شد كه اين شورا قبل از تخريب بقيه منازل اقداماتي نظير؛ آسفالت كردن كوچه ها، جدول كشي، كانال كشي، تامين آب آشاميدني و سرشماري ساكنان انجام داد.
روستاهاي شهري
روستاهاي كوچي هستند كه بعد از گسترش شهر به طور نامحسوس به آن پيوند خورده اند. اين روستاها وضعيت نامطلوبي دارند و فاقد خدمات هستند و از اين نظر با مناطق شهري اطراف خود تعارض فراوان دارند. تاكنون در حدود 129 روستا در اطراف تهران به وجود آمده اند. در اين روستاها افراد كم در آمدي زندگي مي كنند كه به نحوي سعي در جذب شدن به درون موسسات دولتي و اقتصادي شهر را دارند. پيمودن مسيرهاي طولاني از حاشيه شهر براي رسيدن به محل كار از جمله معضلاتي است كه ساكنان اين روستاها با آن دست به گريبانند. اما به علت اينكه به طور غير مجاز به وجود آمده اند از كليه خدمات شهري محروم مي مانند و حق هيچ گونه اعتراضي را پيدا نمي كنند. چرا كه در اين صورت خطر تخريب و رانده شدن از اين مكان تهديدشان مي كند. گاهي نيز ممكن است اين روستاها با نزديك كردن خود به وضعيت زندگي شهري رشد كرده و خود يك شهر شوند كه در اين صورت به تدريج در پي رسيدن به امكانات بر مي آيند.
امروز مثل ديروز
با اينكه آسمان خراش ها روز به روز بيشتر مي شوند و ساختمان هاي بزرگ جلوي نور خورشيد را مي گيرند اما زاغه ها و زندگي در حاشيه شهرها همچنان وجود دارد. به نظر مي رسد كه مديريت كلان شهري بايد براي اين مسئله راه حل هاي تازه تري را پيدا كند چرا كه راه‌هاي قديمي مانند در اختيار گذاشتن مسكن به ساكنان زاغه ها دردي را دوا نكرده است. زيرا مسكن براي اين افراد درآمد قابل توجهي محسوب مي شود و با فروش آن سرمايه اي براي كار به دست مي آورند. در ضمن پس ار انهدام زاغه ها در تهران ساكنان آن دوباره به زاغه ها بازگشته اند. اين مسئله نشان از زيرساخت هاي عميقي دارد كه در ميان اين افراد وجود دارد. انتقال زاغه نشينان به مناطق ديگر نيز نه تنها اين پديده را از بين نبرده بلكه باعث به وجود آمدن زاغه هاي جديدي شده است.
حرف آخر
زاغه نشيني و از بين بردن آن مديريتي اصولي و برنامه ريزي اصولي را مي طلبد. به علت بالا بودن هزينه هاي از بين بردن اين پديده نبايد اجازه داد كه با طولاني شدن زمان اجراي طرح ها نيروي مادي و معنوي به هدر برود. كارشناسان معتقدند كه مشاركت مردم در اجراي طرح هاي برچيدن زاغه نشيني مي تواند كمك بزرگي باشد. زاغه نشين ها معمولاً افرادي هستند كه مردم عادي از آنها دوري مي كنند پس مي توان با مشاركت دادن آنها در بهبود شرايط زندگي خودشان به طور ضمني آنها را وارد سيستم زندگي شهري كرد. توجه به اين نكته كه روابط همسايگي بسيار قوي در بين زاغه نشينان وجود دارد نكته مثبتي است كه مي توان از آن كمك گرفت.
جلسه نقد «رمان نامه»
تمهيد منتقدتصویر روی جلد کتاب
وقتي به محل « انجمن یادگار نیاکان ما» رسيديم كه جلسه شروع شده بود. قاسم كشكولي نويسنده اي كه قلم توانايش آدم را با خود به همه جا مي كشاند، آن رو به رو نشسته بود. كنار مجري برنامه و منتقدی كه مشغول آناليز و بررسي كتاب بود. نگاهي به دور و بر چرخاندم؛ خانم خديوي عزيز مدير نشر سالي را ديدم كه در جمع حضور داشت. فتح الله بي نياز داستان نويس و منتقد ادبي، مهدي رستم پور گزارشگر برجسته كشتي، ميثم عليپور مدير وب سايت ادبی هارمجیدون، سعید طباطبائی سردبیر وب سایت ادبی والس و عليرضا بهنام نويسنده و منتقد ادبي و تعدادي ديگر از نويسندگان و شاعران و ادب دوستان هم بودند.
«رمان نامه» آخرين كتاب قاسم كشكولي است كه قبلا هم مورد نقد قرار گرفته و گزارش هايي هم در اين زمينه موجود مي باشد. استقبال از كتاب موجب شد كه با وجود نداشتن مجوز نشر از وزارت ارشاد اسلامي به صورت افست منتشر شود و در اختيار علاقمندان قرار بگيرد. به همین خاطر میل به صحبت کردن بیشتر و دانستن بیشتر در مورد این کتاب گاه و بیگاه دوستانی را دور هم جمع می کند و لایه های پنهان نوشته های کشکولی را آشکار می سازد. در جلسه روز چهارشنبه 24 خرداد 1385 نیز صحبت های بسیاری در باب رمان نامه صورت گرفت و هرکسی از ظن خود یار دست نوشته های قاسم شد.
رسول عبدالمحمدی، نویسنده و منقد درباره «رمان نامه» چنین اظهار نظر کرد: خشك بودن نگاه نويسنده بر ساختار داستان از ابتدا معلوم است. نويسنده به وضوح مي گويد كه در حال بازي با ساختار است. رمان نامه حكايت خلق يك اثر است. داستاني که در آخر اتفاق نمي افتد. در واقع، عينيتي كه نويسنده از اين اثر نشان مي دهد خود داستان است. رمان نامه تشكيل شده از اين بخش ها: سنگ- موج- پياز.
تمهيدهاي چندگانه:
تمهيد اول- ساختار فلسفی اثر
تمهيد دوم- هما جایگزین تخیل نویسنده
تمهید سوم- یادداشت ها
تمهید چهارم- مرخصی
تمهید پنجم- نویسنده و زنش
تمهید ششم- روزهای هفته
تمهید هفتم- پیاز
هرکدام از این بخش ها مفاهیم متفاوتی را در بر می گیرد. پیاز پدید آورنده چارچوب داستان است و در این بخش داستان کمی عینی تر می شود. در پیاز که به نوعی سمبل وحدت است و قرار است که تمام کثرت ها در اینجا به یک نقطه واحد برسند، پیرنگ اثر ریخته می شود و نویسنده به وضوح بین تمهیدها و یادداشت ها ارتباطی روایتگونه با خود ایجاد می کند. درباره شخصیت پردازی اثر می توان گفت که دو شخصیت در رمان نامه شکل گرفته است؛ نویسنده و نازنین.
نویسنده آدمی است مالیخولیایی و سردرگم با خصوصیات خاص هر نویسنده دیگری و گرفتاری های او. دست کم شکل ارتباط ها و وضعیت ظاهری او این را نشان می دهد.
نازنین نیز با اینکه در تمهید پنجم می رود به یک شخصیت پخته تبدیل شود اما در حد یک تیپ باقی می ماند و بیش از این به او پرداخته نمی شود.
بقیه افرادی که در داستان حضور دارند تنها تیپ یا عناصر نمادینی هستند که نماینده بخش های مختلف روان نویسنده هستند.
در منطق زبانی اثر نویسنده توانایی خود را در محور جانشینی زبان به نمایش می گذارد و حتی در جاهایی به منطق شعر هم نزدیک می شود. به طور مثال در صفحه 13 کتاب در مورد ضارب- میهمان صحبت می شود که در آخر مشخص می شود که هردوی اینها یک تیپ هستند. درباره واقعی سازی اثر و اینکه چطور نویسنده ذهن مخاطب را درگیر می کند که تا پابان همراهش بیاید، نباید به دنبال یک منطق رئال باشیم. نویسنده خود را کنار می کشد تا مخاطب خودش آن گونه که می خواهد اثر را تاویل کند.
بعد از آقای عبدالمحمدی دوستان دیگری درباره رمان نامه صحبت کردند. خانم مهری جعفری متنی را از طرف آقای پرویز حسینی، منتقد و شاعر ساکن اصفهان خواندند که در آن رمان نامه اثری به واقع پست مدرن خوانده شده بود و نیز کشکولی و نوشته هایش با کافکا و نوشته هایش مقایسه شده بودند. سپس آقای فریدون حیدری ملکیان به صحبت کردن درباره رمان نامه پرداختند و تجربیات شخصی خود را از آثاری که تاکنون خوانده اند گفتند. ایشان از آنچه که یک اثر را جذاب می کند و باعث می شود که اثر متفاوتی باشد، دست گذاشتن روی مسائلی می دانستند که از روی معمول، دیگر به چشم ما نمی آیند. اما بسیار درخور توجه هستند. نمونه ای را که آقای ملکیان در این باره ذکر کرد رمان «پدرو پارامو» اثر «خوان رولفو» بود. در ادامه جواد لگزیان یکی از ادب دوستان نیز به صحبت درباره کتاب پرداخت. او از زاویه دید یک منتقد اجتماعی رمان نامه را بررسی کرد. رمانی که در آن تمام طبقات اجتماعی به نوعی تعریف می شوند و نمادهایی نیز برای آنهایی که تعریف نشده اند وجود دارد.
به نظر می رسد که رمان نامه را تنها از این دید می توان آن طور که شایسته است نقد کرد. چرا که در این کتاب تنها روایت یک داستان یا رویداد مد نظر نیست. نویسنده می کوشد به انحاء مختلف به خواننده کتابش بگوید که همین برو بیاهای روزمره یعنی طبقه ای که تو در آن زندگی می کنی و گاهی با پیچیدن یک ماکسیمای سفید جلوی پایت متوقف می شوی و می فهمی که مقابل تو چیز هایی وجود دارد که از جنس تو نیست. نویسنده خودش را به میان بازی آورده تا بتواند زودتر و بهتر حس همذات پنداری مخاطب را بیدار کند و او را با خود حتی تا دم مرگ ببرد. همه چیز در رمان نامه حکایت از جامعه ای دارد که در آن افراد مدام در طول شبانه روز، در کفه های ترازوی نابرابر فاصله طبقاتی وزن می شوند. حتی برای یک مرخصی گرفتن ساده باید هزار و یک دلیل تراشده و نتراشیده آورد. نویسنده نمی خواهد خواننده اش مانند شخصیت داستانش به این وضعیت خو بگیرد، بنابراین می کوشد تا اورا با مسائلی که برایش حساسیت دارد درگیر کند و ضربه نهایی را بزند. چند دقیقه آخر جلسه را نمی مانیم. می آییم در حالی که قاسم کشکولی هنوز آنجا نشسته. با همان آرامش بی نظیرش و نگاه های عمیقش. نشسته و تمام و کمال حرف های همه را با رغبت می شنود.
گزارش تصویری جلسه نقد و بررسی رمان نامه
قاسم کشکولی و جواد لگزیان...قاسم کشکولی و ملکمیان
قاسم کشکولی در کنار حجت بداغی...مهدی رستم پور، علیرضا بهنام و تعدادی دیگر
..قاسم کشکولی..قاسم کشکولی
قاسم کشکولی در جلسه نقد و بررسی رمان نامه....قاسم کشکولی
ملکمیان با حرارت بسیاری صحبت می کرد..قاسم کشکولی..فتح الله بی نیاز
قاسم کشکولی گاهی با لبخند و گاهی با قهقهه از نقدها استقبال می کرد
عمران صلاحی در کافه تیتر
بر سرش چتر گرفتم
ديدم، او خودش باران است!
كافه نشيني
بالاخره پاي شاعران(به قول خودشان خجالتي) هم به كافه تيتر باز شد. عصر سه شنبه 23 خرداد عمران صلاحي شاعر و نويسنده تواناي كشور ميهمان ويژه كافه تيتر بود.
برويم سر اصل مطلب
هنوز ساعت شش نشده بود که شاعر هزار و یک آینه دوستدارانش را مفتخر کرد و به کافه تیتر آمد. کافه ای که می گویند برای روزنامه نگاران است، اما شاعران و نویسندگان و مردم عادی هم از آن به خوبی استقبال کرده اند.چند دقيقه بعد از عمران صلاحي، محمد آقازاده روزنامه نگار هميشه در صحنه و باتجربه مطبوعات هم آمد و با حضورش باب يك بحث و گفتگوي درست و حسابي باز شد. كم كم ضبط صوت ها روشن شد و مصاحبه اي در مورد مصاحبه آغاز شد. صلاحي از تجربياتش در زمینه مصاحبه گفت و اينكه آن قدر مصاحبه كرده كه حساب از دستش در رفته. بعضي از اين مصاحبه ها خيلي بي اهميت و ملال آور بوده اند اما وقتي چاپ شده اند او خودش هم باورش نشده كه اين مصاحبه اوست. گاهي هم يك مصاحبه خيلي شسته و رفته انجام داده و وقتي چاپ شده اش را خوانده دوباره بهت زده شده، چرا كه خبرنگار آن را به بدترين شكل ممكن تنظيم كرده است.
آقازاده از جاي خالي گزارش ها و مصاحبه هاي قوي در مطبوعات گفت و اينكه نبود اين دو عنصر از ارزش هاي نشریات کنونی مي كاهد. به نظر او مصاحبه واقعي نوعي كشف و شهود است يعني مصاحبه گر بايد مصاحبه شونده را به جايي برساند كه او نكات تازه اي را در مورد خودش كشف كند نه اينكه چند نكته تكراري را براي هزارمين بار توضيح بدهد. آقازاده مي گويد: «يكي از ضعف هاي اصلي مصاحبه هاي امروز تنظيم نادرست آنها است. مصاحبه شكست خورده وجود ندارد، اما تنظيم شكست خورده وجود دارد.»
صحبت در مورد طنز نويسي عمران صلاحي با اشاره آقازاده به تعريفي از طنز شروع شد: طنز در واقع نوعي دستكاري در واقعيت است، تا آنجايي كه به هجو نرسد. اما بسياري از طنز پردازان هجو نويس شده اند. صلاحي مي گويد: «شعر جاري شدن احساس است و طنز با تامل و تفكر و خرد توليد مي شود. مثلاً من شعر را براي دل خودم مي نويسم اما طنز را براي دل ديگران. به خاطر همين هم شعرهاي چاپ نشده زيادي دارم ولي همه طنزهايم چاپ شده اند.»
صلاحي در پاسخ سوال يك خبرنگار كه طنز را از چه زماني آغاز كرده ايد و امروز فضاي كارتان نسبت به آن موقع چقد تغيير كرده است گفت: «در نوجواني خيلي به اين موضوع علاقه داشتم. شعرهاي طنز گونه هم مي گفتم، اما فعاليت اصلي ام را از سال 45 در روزنامه توفيق شروع كردم. در طول اين سالها خيلي چيزها تغيير كرده و من يكي دوسالي است كه ديگر براي اينكه تغييراتي در سبك نوشتارم بدهم.طنز نمي نويسم؛ آن وقت ها نوشتن من بيشتر شكل انجام وظيفه داشت گاهي براي بيش از ده نشريه طنز مي نوشتم. طوري بود كه بعد از نوشت اصلاً متن خودم را نمي خواندم و حتي پاكنويس هم نمي كردم...»
خبرنگار طبرستان سبز، در مورد شبهاي شعر گوته پرسيد. صلاحي به روزهاي گذشته برگشت به حال و هواي آن شبها:« خيلي خوب بود، فضاي ادبي بساير موثري بود. خيلي ها بودند من و م. آزرم آن موقع خيلي تند و تيز مي نوشتيم، مثلا شعر عصر يك جمعه براي خسرو گلسرخي. براي من افتخاري بود كه در كنار آدم هاي باتجربه و استخوان داري بودم. شبهاي باشكوه گوته، حتي در پيدايش انقلاب هم تاثير گذار بود.»
محمد آقازاده با يك سوال او را از نوستالژي شب های شعر گوته در مي آورد.
ماندگاري طنز خيلي سخت است به نظر شما يك طنز براي اينكه ماندگار شود و در لابلاي صفحات تاريخ گم نشود چه مولفه هايي بايد داشته باشد. از ميان آثار خودتان كدام يك را اينگونه مي بينيد؟
صلاحي:« طنزپرداز و نوع انديشه او در اين زمينه خيلي موثر است. طنز دهخدا- چرند و پرند- دقيقاً براساس وقايع زمانه نوشته شد. اجراي طنز پرداز آن را براي هميشه حفظ كرده و حتي با گذشت زمان از تازگي آن كم نمي شود. از نوشته هاي من هم كتابي است كه به زودي چاپ مي شود با نام "تفريحات سالم" كه سعي كرده ام چيزهايي را انتخاب كنم كه تاريخ مصرف نداشته باشد اما ارزش تاريخي داشته باشد. در اينجا ارزش ادبي زياد مطرح نيست چرا كه بيشتر شناخت يك فضا مورد نظر است.»
خبرنگاري پرسيد: تا به حال شده كسي به طور علني از شما انتقاد كند و بگويد كه نوشته تان خيلي بد بود و ...
صلاحي مي خندد: «بله شده، با اينكه من دوست دارم مخاطبم صريحا نظرش را بگويد اما متاسفانه اين اتفاق خيلي كم مي افتد.»
يك سوال داغ
آقازاده دوباره به بحث شور و نشاط بخشيد و سوالي در مورد فوتبال و نظر صلاحي درمورد بازي ايران و مكزيك پرسيد.
صلاحي گفت:«من به فوتبال علاقه ندارم. البته ورزش را دوست دارم اما ورزش هاي فردي مثل شنا و كوهنوردي و اينها . بازي ايران را تماشا كردم، البته بدون هيجان و استرس. به نظر من هر فوتبالي نشان دهنده روحيه يك ملت و وضعيت سياسي و اجتماعي آن است؛ مثلا ما ملت تك رويي هستيم و اين در فوتبال مان هم مشهود است.»
اي داد بي دود
عمران صلاحي در تمام عمرش يك سيگار هم نكشيده. آدم از تعجب شاخ در مي آورد. خيلي ها هم به او مي گويند كه مگر مي شود بدون سيگار شعر گفت. خوب حتما مي شود كه او گفته ديگر.
دوباره طنز
خبرنگار طبرستان سبز، درباره وجود لطيفه هاي متفاوت در ايران مي پرسد و مي گويد علت آن چيست؟
صلاحي مي گويد . لطيفه ها هم به ميزان بسيار زيادي نشان دهنده وضعيت سياسي و اجتماعي كشور هستند. لطيفه در واقع طنز شفاهي است. جايي كه جلوي طنز كتبي گرفته مي شود و نمي شود نوشت طنز شفاهي يا لطيفه سر بر مي آورد كه بسيار هم با نفوذ است و هيچ قدرتي نمي تواند جلوي آن را بگيرد.
آقازاده مي پرسد. تا به حال انتقال طنز كتبي به شفاهي را در نوشته هاي خود ديده ايد آيا موردي بوده؟
خيلي كم، يك چيزي كه تازگي ها شنيده ام يكي از شعرهاي خیلی کوتاهم است که به صورت اس.ام.اس رد و بدل مي شود و آن اين است:
بر سرش چتر گرفتم
ديدم
او خودش باران است!
سوال ديگر در زمينه وبلاگ نويسي و فضاي مجازي پرسيده شد. صلاحي گفت كه هيچ وقت به فكر اين كارها نبوده و به نوعي از دنياي تكنولوژي عقب مانده.
آخرين سوال هم البته تازماني كه من آنجا بودم در مورد جنگ و ادبيات ضد جنگ در دنياي پر از كشت و كشتار امروز بود که باز هم خبرنگار طبرستان سبز آن را پرسید.
عمران صلاحي مي گويد« تابه حال روي چيزي به اين شكل متمركز نشده ام. در سالهاي جنگ چيزهايي مي نوشتم البته كمرنگ بودند. اما جنگ براي من هرگز مقدس نبود.»
اين هم از عمران صلاحي كه با حضور خود خوشحالمان كرد. روز بسيار خوبي بود. البته همراه محمد آقازاده. از بهنام خان و بيتا خانم هم كه حسابي زحمت كشيدند ممنونيم. تا جلسه اي ديگر و گزارشي ديگر بدرود.
گزارش تصویری نشست عمران صلاحی با خبرنگاران در کافه تیتر
عمران صلاحی همه جا را با دقت زیر نظر داشت...صلاحی در ابتدا یک لیوان آب نوشید
عمران صلاحی در حال خواندن یک فروند روزنامه کارگزاران..صلاحی وارد که شد با هوادارنش خوش و بش کرد..در ابتدا هنوز دور و بر صلاحی خلوت بود
صلاحی، صلاح دید که صلاحدیدش را برای همه بگوید...عمران در کافه تیتیر کارگزاران می خواند
ضبط صوت ها بالاخره به کار افتادند...... و کافه تیتر می رفت که شلوغ شود
گفت: چه خبره از جلو و عقب؟ و البته منظورش عکس گرفتن عکاس ها  بود........................عمران هنوز به فکر عملیاتی عمرانی بود
خبرنگاران پرسیدند...خبرنگاران برای مصاحبه جمع شدند
و صلاحی هم جواب می داد...همه، همه چیز پرسیدند
جلسه حسابی گرم بود...سوالها به جاهای باریک کشید و صلاحی کوتاه آمد تا درازش نکنند
این مطلب در شماره 128 شنبه27 خرداد هفته نامه طبرستان سبز منتشر شده است
اعتراض داريم
فوتبال ورزشي است كه طرفداران بسيار زيادي را در سراسر دنيا دارد و همين جذابيت باعث مي شود كه اين ورزش بازخوردهاي فردي و اجتماعي گسترده اي داشته باشد. تماشاگران فوتبال خود رامحق مي دانند كه در مورد همه چيز تيم محبوبشان نظر بدهند و اين از آنجا نشات مي گيرد كه تيم را جزيي از خود مي دانند گروه تماشاگري كه فوتبال مي بينند تنها يك انبوه خلق اتفاقي نيستند كه به خاطر وقوع حادثه اي دور هم جمع شوند و سپس به راه خود بروند. آنها ماهها و سالها مسابقات ليگ داخلي را با تمام ضعف ها و قوت هايش تماشا مي كنند، حنجره خود را پاره مي كنند (مردان در استاديوم و زنان در خانه) تا بالاخره بازيكنانشان در آن سطح از آمادگي قرار بگيرند كه بتوانند به جام جهاني صعود كنند. همه اينها چيزهايي جدا از هم نيست بلكه جرياني دراز مدت است كه هم هزينه مادي دارد و هم هزينه معنوي. به هر حال ما تمام اين مشكلات را پشت سر گذاشتيم و به جام جهاني رفتيم اصلا هم انتظار اين را نداشتيم كه ايران برنده مسابقات باشد. اما انتظار داشتيم كه يك شكست منطقي بخوريم. انتظار اين را داشتيم كه دورازه بان ما اين قدر مفت و مجاني گل نخورد. انتظار اين را داشتيم كه تيم مان با برنامه ريزي جلو برود. انتظار يك بازي گروهي راداشتيم. اما انگار هيچ كدام از اين چيزها براي برانكو ايوانكوويچ عزيز ترجمه نشده بود. اين را از آنجايي مي توان فهميد كه نيمه دوم كه به قولي نيمه خودش هم بود تيم ايران با آن وضعيت قمر در عقرب بازي كرد. مربي ايران كه پاروي پا انداخته بود و افتضاح درون زمين را تماشا مي كرد آيا به اين فكر نبود كه در چنين شرايطي تعويض مي تواند چيز خوب و موثري باشد؟ او آن قدر محو تماشاي سوگلي اش شده بود كه هوش از سرش رفته بود. مكزيكي ها ي زيرك هم از اين بلبشوي تيم ايران استفاده كردند و يك پيروزي شيرين را به نام خود زدند. آقاي برانكو چنين بازي حساسي در جام جهاني يك مسابقه تداركاتي نيست كه به راحتي از كنارش بگذريدها. در ضمن فوتبال هم نود دقيقه است نه نود ساعت. برانكو چه جوابي براي اين همه عمل توجيه ناپذير دارد؟ حتما تبريك به مكزيك!
تيم ملي رو رها كن
آقاي گل يا همان آقاي ادعاي ايران بالاخره به حرف همه گوش كرد و فرصت را به جوان تر ها داد. اما با يك تفاوت كوچك، اينكه خودش در زمين ماند و به جوان ها گفت بازي كنيد من ايرادهايتان را مي گيرم. حضور علي دايي در بازي با مكزيك همه چيز را روشن كرد. در تمام طول بازي او هيچ حركت مثبتي انجام نداد. فقط روي اعصاب همه مردم ايران اسكي كرد. ديگر بس است. باور كنيد شكست خوردن از مكزيك مهم نيست روشن شدن اين همه نكته مهم است. در اين كه علي دايي بازيكن بسيار خوب فوتبال ايران است هيچ شكي نيست تا به حال هم او خود را ثابت كرده است، اما اين موضوع ديگر نمي تواند تا اينجا ادامه پيدا كند كه او تيم ملي را در انحصار خويش در آورد. بايد به اين مافياي لعنتي فوتبال پايان داد.