جلسه نقد «رمان نامه»
تمهيد منتقدتصویر روی جلد کتاب
وقتي به محل « انجمن یادگار نیاکان ما» رسيديم كه جلسه شروع شده بود. قاسم كشكولي نويسنده اي كه قلم توانايش آدم را با خود به همه جا مي كشاند، آن رو به رو نشسته بود. كنار مجري برنامه و منتقدی كه مشغول آناليز و بررسي كتاب بود. نگاهي به دور و بر چرخاندم؛ خانم خديوي عزيز مدير نشر سالي را ديدم كه در جمع حضور داشت. فتح الله بي نياز داستان نويس و منتقد ادبي، مهدي رستم پور گزارشگر برجسته كشتي، ميثم عليپور مدير وب سايت ادبی هارمجیدون، سعید طباطبائی سردبیر وب سایت ادبی والس و عليرضا بهنام نويسنده و منتقد ادبي و تعدادي ديگر از نويسندگان و شاعران و ادب دوستان هم بودند.
«رمان نامه» آخرين كتاب قاسم كشكولي است كه قبلا هم مورد نقد قرار گرفته و گزارش هايي هم در اين زمينه موجود مي باشد. استقبال از كتاب موجب شد كه با وجود نداشتن مجوز نشر از وزارت ارشاد اسلامي به صورت افست منتشر شود و در اختيار علاقمندان قرار بگيرد. به همین خاطر میل به صحبت کردن بیشتر و دانستن بیشتر در مورد این کتاب گاه و بیگاه دوستانی را دور هم جمع می کند و لایه های پنهان نوشته های کشکولی را آشکار می سازد. در جلسه روز چهارشنبه 24 خرداد 1385 نیز صحبت های بسیاری در باب رمان نامه صورت گرفت و هرکسی از ظن خود یار دست نوشته های قاسم شد.
رسول عبدالمحمدی، نویسنده و منقد درباره «رمان نامه» چنین اظهار نظر کرد: خشك بودن نگاه نويسنده بر ساختار داستان از ابتدا معلوم است. نويسنده به وضوح مي گويد كه در حال بازي با ساختار است. رمان نامه حكايت خلق يك اثر است. داستاني که در آخر اتفاق نمي افتد. در واقع، عينيتي كه نويسنده از اين اثر نشان مي دهد خود داستان است. رمان نامه تشكيل شده از اين بخش ها: سنگ- موج- پياز.
تمهيدهاي چندگانه:
تمهيد اول- ساختار فلسفی اثر
تمهيد دوم- هما جایگزین تخیل نویسنده
تمهید سوم- یادداشت ها
تمهید چهارم- مرخصی
تمهید پنجم- نویسنده و زنش
تمهید ششم- روزهای هفته
تمهید هفتم- پیاز
هرکدام از این بخش ها مفاهیم متفاوتی را در بر می گیرد. پیاز پدید آورنده چارچوب داستان است و در این بخش داستان کمی عینی تر می شود. در پیاز که به نوعی سمبل وحدت است و قرار است که تمام کثرت ها در اینجا به یک نقطه واحد برسند، پیرنگ اثر ریخته می شود و نویسنده به وضوح بین تمهیدها و یادداشت ها ارتباطی روایتگونه با خود ایجاد می کند. درباره شخصیت پردازی اثر می توان گفت که دو شخصیت در رمان نامه شکل گرفته است؛ نویسنده و نازنین.
نویسنده آدمی است مالیخولیایی و سردرگم با خصوصیات خاص هر نویسنده دیگری و گرفتاری های او. دست کم شکل ارتباط ها و وضعیت ظاهری او این را نشان می دهد.
نازنین نیز با اینکه در تمهید پنجم می رود به یک شخصیت پخته تبدیل شود اما در حد یک تیپ باقی می ماند و بیش از این به او پرداخته نمی شود.
بقیه افرادی که در داستان حضور دارند تنها تیپ یا عناصر نمادینی هستند که نماینده بخش های مختلف روان نویسنده هستند.
در منطق زبانی اثر نویسنده توانایی خود را در محور جانشینی زبان به نمایش می گذارد و حتی در جاهایی به منطق شعر هم نزدیک می شود. به طور مثال در صفحه 13 کتاب در مورد ضارب- میهمان صحبت می شود که در آخر مشخص می شود که هردوی اینها یک تیپ هستند. درباره واقعی سازی اثر و اینکه چطور نویسنده ذهن مخاطب را درگیر می کند که تا پابان همراهش بیاید، نباید به دنبال یک منطق رئال باشیم. نویسنده خود را کنار می کشد تا مخاطب خودش آن گونه که می خواهد اثر را تاویل کند.
بعد از آقای عبدالمحمدی دوستان دیگری درباره رمان نامه صحبت کردند. خانم مهری جعفری متنی را از طرف آقای پرویز حسینی، منتقد و شاعر ساکن اصفهان خواندند که در آن رمان نامه اثری به واقع پست مدرن خوانده شده بود و نیز کشکولی و نوشته هایش با کافکا و نوشته هایش مقایسه شده بودند. سپس آقای فریدون حیدری ملکیان به صحبت کردن درباره رمان نامه پرداختند و تجربیات شخصی خود را از آثاری که تاکنون خوانده اند گفتند. ایشان از آنچه که یک اثر را جذاب می کند و باعث می شود که اثر متفاوتی باشد، دست گذاشتن روی مسائلی می دانستند که از روی معمول، دیگر به چشم ما نمی آیند. اما بسیار درخور توجه هستند. نمونه ای را که آقای ملکیان در این باره ذکر کرد رمان «پدرو پارامو» اثر «خوان رولفو» بود. در ادامه جواد لگزیان یکی از ادب دوستان نیز به صحبت درباره کتاب پرداخت. او از زاویه دید یک منتقد اجتماعی رمان نامه را بررسی کرد. رمانی که در آن تمام طبقات اجتماعی به نوعی تعریف می شوند و نمادهایی نیز برای آنهایی که تعریف نشده اند وجود دارد.
به نظر می رسد که رمان نامه را تنها از این دید می توان آن طور که شایسته است نقد کرد. چرا که در این کتاب تنها روایت یک داستان یا رویداد مد نظر نیست. نویسنده می کوشد به انحاء مختلف به خواننده کتابش بگوید که همین برو بیاهای روزمره یعنی طبقه ای که تو در آن زندگی می کنی و گاهی با پیچیدن یک ماکسیمای سفید جلوی پایت متوقف می شوی و می فهمی که مقابل تو چیز هایی وجود دارد که از جنس تو نیست. نویسنده خودش را به میان بازی آورده تا بتواند زودتر و بهتر حس همذات پنداری مخاطب را بیدار کند و او را با خود حتی تا دم مرگ ببرد. همه چیز در رمان نامه حکایت از جامعه ای دارد که در آن افراد مدام در طول شبانه روز، در کفه های ترازوی نابرابر فاصله طبقاتی وزن می شوند. حتی برای یک مرخصی گرفتن ساده باید هزار و یک دلیل تراشده و نتراشیده آورد. نویسنده نمی خواهد خواننده اش مانند شخصیت داستانش به این وضعیت خو بگیرد، بنابراین می کوشد تا اورا با مسائلی که برایش حساسیت دارد درگیر کند و ضربه نهایی را بزند. چند دقیقه آخر جلسه را نمی مانیم. می آییم در حالی که قاسم کشکولی هنوز آنجا نشسته. با همان آرامش بی نظیرش و نگاه های عمیقش. نشسته و تمام و کمال حرف های همه را با رغبت می شنود.
گزارش تصویری جلسه نقد و بررسی رمان نامه
قاسم کشکولی و جواد لگزیان...قاسم کشکولی و ملکمیان
قاسم کشکولی در کنار حجت بداغی...مهدی رستم پور، علیرضا بهنام و تعدادی دیگر
..قاسم کشکولی..قاسم کشکولی
قاسم کشکولی در جلسه نقد و بررسی رمان نامه....قاسم کشکولی
ملکمیان با حرارت بسیاری صحبت می کرد..قاسم کشکولی..فتح الله بی نیاز
قاسم کشکولی گاهی با لبخند و گاهی با قهقهه از نقدها استقبال می کرد
عمران صلاحی در کافه تیتر
بر سرش چتر گرفتم
ديدم، او خودش باران است!
كافه نشيني
بالاخره پاي شاعران(به قول خودشان خجالتي) هم به كافه تيتر باز شد. عصر سه شنبه 23 خرداد عمران صلاحي شاعر و نويسنده تواناي كشور ميهمان ويژه كافه تيتر بود.
برويم سر اصل مطلب
هنوز ساعت شش نشده بود که شاعر هزار و یک آینه دوستدارانش را مفتخر کرد و به کافه تیتر آمد. کافه ای که می گویند برای روزنامه نگاران است، اما شاعران و نویسندگان و مردم عادی هم از آن به خوبی استقبال کرده اند.چند دقيقه بعد از عمران صلاحي، محمد آقازاده روزنامه نگار هميشه در صحنه و باتجربه مطبوعات هم آمد و با حضورش باب يك بحث و گفتگوي درست و حسابي باز شد. كم كم ضبط صوت ها روشن شد و مصاحبه اي در مورد مصاحبه آغاز شد. صلاحي از تجربياتش در زمینه مصاحبه گفت و اينكه آن قدر مصاحبه كرده كه حساب از دستش در رفته. بعضي از اين مصاحبه ها خيلي بي اهميت و ملال آور بوده اند اما وقتي چاپ شده اند او خودش هم باورش نشده كه اين مصاحبه اوست. گاهي هم يك مصاحبه خيلي شسته و رفته انجام داده و وقتي چاپ شده اش را خوانده دوباره بهت زده شده، چرا كه خبرنگار آن را به بدترين شكل ممكن تنظيم كرده است.
آقازاده از جاي خالي گزارش ها و مصاحبه هاي قوي در مطبوعات گفت و اينكه نبود اين دو عنصر از ارزش هاي نشریات کنونی مي كاهد. به نظر او مصاحبه واقعي نوعي كشف و شهود است يعني مصاحبه گر بايد مصاحبه شونده را به جايي برساند كه او نكات تازه اي را در مورد خودش كشف كند نه اينكه چند نكته تكراري را براي هزارمين بار توضيح بدهد. آقازاده مي گويد: «يكي از ضعف هاي اصلي مصاحبه هاي امروز تنظيم نادرست آنها است. مصاحبه شكست خورده وجود ندارد، اما تنظيم شكست خورده وجود دارد.»
صحبت در مورد طنز نويسي عمران صلاحي با اشاره آقازاده به تعريفي از طنز شروع شد: طنز در واقع نوعي دستكاري در واقعيت است، تا آنجايي كه به هجو نرسد. اما بسياري از طنز پردازان هجو نويس شده اند. صلاحي مي گويد: «شعر جاري شدن احساس است و طنز با تامل و تفكر و خرد توليد مي شود. مثلاً من شعر را براي دل خودم مي نويسم اما طنز را براي دل ديگران. به خاطر همين هم شعرهاي چاپ نشده زيادي دارم ولي همه طنزهايم چاپ شده اند.»
صلاحي در پاسخ سوال يك خبرنگار كه طنز را از چه زماني آغاز كرده ايد و امروز فضاي كارتان نسبت به آن موقع چقد تغيير كرده است گفت: «در نوجواني خيلي به اين موضوع علاقه داشتم. شعرهاي طنز گونه هم مي گفتم، اما فعاليت اصلي ام را از سال 45 در روزنامه توفيق شروع كردم. در طول اين سالها خيلي چيزها تغيير كرده و من يكي دوسالي است كه ديگر براي اينكه تغييراتي در سبك نوشتارم بدهم.طنز نمي نويسم؛ آن وقت ها نوشتن من بيشتر شكل انجام وظيفه داشت گاهي براي بيش از ده نشريه طنز مي نوشتم. طوري بود كه بعد از نوشت اصلاً متن خودم را نمي خواندم و حتي پاكنويس هم نمي كردم...»
خبرنگار طبرستان سبز، در مورد شبهاي شعر گوته پرسيد. صلاحي به روزهاي گذشته برگشت به حال و هواي آن شبها:« خيلي خوب بود، فضاي ادبي بساير موثري بود. خيلي ها بودند من و م. آزرم آن موقع خيلي تند و تيز مي نوشتيم، مثلا شعر عصر يك جمعه براي خسرو گلسرخي. براي من افتخاري بود كه در كنار آدم هاي باتجربه و استخوان داري بودم. شبهاي باشكوه گوته، حتي در پيدايش انقلاب هم تاثير گذار بود.»
محمد آقازاده با يك سوال او را از نوستالژي شب های شعر گوته در مي آورد.
ماندگاري طنز خيلي سخت است به نظر شما يك طنز براي اينكه ماندگار شود و در لابلاي صفحات تاريخ گم نشود چه مولفه هايي بايد داشته باشد. از ميان آثار خودتان كدام يك را اينگونه مي بينيد؟
صلاحي:« طنزپرداز و نوع انديشه او در اين زمينه خيلي موثر است. طنز دهخدا- چرند و پرند- دقيقاً براساس وقايع زمانه نوشته شد. اجراي طنز پرداز آن را براي هميشه حفظ كرده و حتي با گذشت زمان از تازگي آن كم نمي شود. از نوشته هاي من هم كتابي است كه به زودي چاپ مي شود با نام "تفريحات سالم" كه سعي كرده ام چيزهايي را انتخاب كنم كه تاريخ مصرف نداشته باشد اما ارزش تاريخي داشته باشد. در اينجا ارزش ادبي زياد مطرح نيست چرا كه بيشتر شناخت يك فضا مورد نظر است.»
خبرنگاري پرسيد: تا به حال شده كسي به طور علني از شما انتقاد كند و بگويد كه نوشته تان خيلي بد بود و ...
صلاحي مي خندد: «بله شده، با اينكه من دوست دارم مخاطبم صريحا نظرش را بگويد اما متاسفانه اين اتفاق خيلي كم مي افتد.»
يك سوال داغ
آقازاده دوباره به بحث شور و نشاط بخشيد و سوالي در مورد فوتبال و نظر صلاحي درمورد بازي ايران و مكزيك پرسيد.
صلاحي گفت:«من به فوتبال علاقه ندارم. البته ورزش را دوست دارم اما ورزش هاي فردي مثل شنا و كوهنوردي و اينها . بازي ايران را تماشا كردم، البته بدون هيجان و استرس. به نظر من هر فوتبالي نشان دهنده روحيه يك ملت و وضعيت سياسي و اجتماعي آن است؛ مثلا ما ملت تك رويي هستيم و اين در فوتبال مان هم مشهود است.»
اي داد بي دود
عمران صلاحي در تمام عمرش يك سيگار هم نكشيده. آدم از تعجب شاخ در مي آورد. خيلي ها هم به او مي گويند كه مگر مي شود بدون سيگار شعر گفت. خوب حتما مي شود كه او گفته ديگر.
دوباره طنز
خبرنگار طبرستان سبز، درباره وجود لطيفه هاي متفاوت در ايران مي پرسد و مي گويد علت آن چيست؟
صلاحي مي گويد . لطيفه ها هم به ميزان بسيار زيادي نشان دهنده وضعيت سياسي و اجتماعي كشور هستند. لطيفه در واقع طنز شفاهي است. جايي كه جلوي طنز كتبي گرفته مي شود و نمي شود نوشت طنز شفاهي يا لطيفه سر بر مي آورد كه بسيار هم با نفوذ است و هيچ قدرتي نمي تواند جلوي آن را بگيرد.
آقازاده مي پرسد. تا به حال انتقال طنز كتبي به شفاهي را در نوشته هاي خود ديده ايد آيا موردي بوده؟
خيلي كم، يك چيزي كه تازگي ها شنيده ام يكي از شعرهاي خیلی کوتاهم است که به صورت اس.ام.اس رد و بدل مي شود و آن اين است:
بر سرش چتر گرفتم
ديدم
او خودش باران است!
سوال ديگر در زمينه وبلاگ نويسي و فضاي مجازي پرسيده شد. صلاحي گفت كه هيچ وقت به فكر اين كارها نبوده و به نوعي از دنياي تكنولوژي عقب مانده.
آخرين سوال هم البته تازماني كه من آنجا بودم در مورد جنگ و ادبيات ضد جنگ در دنياي پر از كشت و كشتار امروز بود که باز هم خبرنگار طبرستان سبز آن را پرسید.
عمران صلاحي مي گويد« تابه حال روي چيزي به اين شكل متمركز نشده ام. در سالهاي جنگ چيزهايي مي نوشتم البته كمرنگ بودند. اما جنگ براي من هرگز مقدس نبود.»
اين هم از عمران صلاحي كه با حضور خود خوشحالمان كرد. روز بسيار خوبي بود. البته همراه محمد آقازاده. از بهنام خان و بيتا خانم هم كه حسابي زحمت كشيدند ممنونيم. تا جلسه اي ديگر و گزارشي ديگر بدرود.
گزارش تصویری نشست عمران صلاحی با خبرنگاران در کافه تیتر
عمران صلاحی همه جا را با دقت زیر نظر داشت...صلاحی در ابتدا یک لیوان آب نوشید
عمران صلاحی در حال خواندن یک فروند روزنامه کارگزاران..صلاحی وارد که شد با هوادارنش خوش و بش کرد..در ابتدا هنوز دور و بر صلاحی خلوت بود
صلاحی، صلاح دید که صلاحدیدش را برای همه بگوید...عمران در کافه تیتیر کارگزاران می خواند
ضبط صوت ها بالاخره به کار افتادند...... و کافه تیتر می رفت که شلوغ شود
گفت: چه خبره از جلو و عقب؟ و البته منظورش عکس گرفتن عکاس ها  بود........................عمران هنوز به فکر عملیاتی عمرانی بود
خبرنگاران پرسیدند...خبرنگاران برای مصاحبه جمع شدند
و صلاحی هم جواب می داد...همه، همه چیز پرسیدند
جلسه حسابی گرم بود...سوالها به جاهای باریک کشید و صلاحی کوتاه آمد تا درازش نکنند
این مطلب در شماره 128 شنبه27 خرداد هفته نامه طبرستان سبز منتشر شده است
اعتراض داريم
فوتبال ورزشي است كه طرفداران بسيار زيادي را در سراسر دنيا دارد و همين جذابيت باعث مي شود كه اين ورزش بازخوردهاي فردي و اجتماعي گسترده اي داشته باشد. تماشاگران فوتبال خود رامحق مي دانند كه در مورد همه چيز تيم محبوبشان نظر بدهند و اين از آنجا نشات مي گيرد كه تيم را جزيي از خود مي دانند گروه تماشاگري كه فوتبال مي بينند تنها يك انبوه خلق اتفاقي نيستند كه به خاطر وقوع حادثه اي دور هم جمع شوند و سپس به راه خود بروند. آنها ماهها و سالها مسابقات ليگ داخلي را با تمام ضعف ها و قوت هايش تماشا مي كنند، حنجره خود را پاره مي كنند (مردان در استاديوم و زنان در خانه) تا بالاخره بازيكنانشان در آن سطح از آمادگي قرار بگيرند كه بتوانند به جام جهاني صعود كنند. همه اينها چيزهايي جدا از هم نيست بلكه جرياني دراز مدت است كه هم هزينه مادي دارد و هم هزينه معنوي. به هر حال ما تمام اين مشكلات را پشت سر گذاشتيم و به جام جهاني رفتيم اصلا هم انتظار اين را نداشتيم كه ايران برنده مسابقات باشد. اما انتظار داشتيم كه يك شكست منطقي بخوريم. انتظار اين را داشتيم كه دورازه بان ما اين قدر مفت و مجاني گل نخورد. انتظار اين را داشتيم كه تيم مان با برنامه ريزي جلو برود. انتظار يك بازي گروهي راداشتيم. اما انگار هيچ كدام از اين چيزها براي برانكو ايوانكوويچ عزيز ترجمه نشده بود. اين را از آنجايي مي توان فهميد كه نيمه دوم كه به قولي نيمه خودش هم بود تيم ايران با آن وضعيت قمر در عقرب بازي كرد. مربي ايران كه پاروي پا انداخته بود و افتضاح درون زمين را تماشا مي كرد آيا به اين فكر نبود كه در چنين شرايطي تعويض مي تواند چيز خوب و موثري باشد؟ او آن قدر محو تماشاي سوگلي اش شده بود كه هوش از سرش رفته بود. مكزيكي ها ي زيرك هم از اين بلبشوي تيم ايران استفاده كردند و يك پيروزي شيرين را به نام خود زدند. آقاي برانكو چنين بازي حساسي در جام جهاني يك مسابقه تداركاتي نيست كه به راحتي از كنارش بگذريدها. در ضمن فوتبال هم نود دقيقه است نه نود ساعت. برانكو چه جوابي براي اين همه عمل توجيه ناپذير دارد؟ حتما تبريك به مكزيك!
تيم ملي رو رها كن
آقاي گل يا همان آقاي ادعاي ايران بالاخره به حرف همه گوش كرد و فرصت را به جوان تر ها داد. اما با يك تفاوت كوچك، اينكه خودش در زمين ماند و به جوان ها گفت بازي كنيد من ايرادهايتان را مي گيرم. حضور علي دايي در بازي با مكزيك همه چيز را روشن كرد. در تمام طول بازي او هيچ حركت مثبتي انجام نداد. فقط روي اعصاب همه مردم ايران اسكي كرد. ديگر بس است. باور كنيد شكست خوردن از مكزيك مهم نيست روشن شدن اين همه نكته مهم است. در اين كه علي دايي بازيكن بسيار خوب فوتبال ايران است هيچ شكي نيست تا به حال هم او خود را ثابت كرده است، اما اين موضوع ديگر نمي تواند تا اينجا ادامه پيدا كند كه او تيم ملي را در انحصار خويش در آورد. بايد به اين مافياي لعنتي فوتبال پايان داد.
فمينيزم ايراني
تجمع اعتراضي زنان در طول قرن هاي متمادي جوامع پدرسالار و آنهايي كه تنها مرد را انسان مي پنداشتند، زنان را از عرصه اجتماع حذف كرده و يا نقش آنان را تا حد حيوانات خانگي تنزل داده اند. اما از آنجايي كه سرشت بشري در وجود زن نيز وجود دارد، آنها به انحاء مختلف راه خويش را از ميان ستون هاي ستبر دنياي مردانه باز كرده اند.
نگاه واقع گرايانه به حركت هاي زنان در طول دوران مختلف نشان مي دهد كه نگرشي به نام فمينيزم نه تنها باري از روي شانه هاي ستمديده زنان برنداشته بلكه بسترهاي نامناسبي را هم در اين زمينه به وجود آورده است. بسترهايي كه از دل آنها نگرش هاي تك بعدي و نيز استبدادي بيرون آمده و روز به روز بر شدت آن افزوده مي شود. البته اين به معناي نفي فمينيزم و جنبش زنان نيست.چراكه بدون وجود آن دور باطل ظلم بر زنان ادامه پيدا خواهد كرد و زنان بايد اجازه دهند تا مردان سرنوشت آنها را رقم بزنند. از طرفي اين بدان معنا هم نيست كه زنان اصل وجودي خويش را انكار كنند و به دنبال جايگاه تازه اي در ميان اقشار مختلف اجتماعي براي خود باشند. اين همان چيزي است كه فمينيزم را به بيراهه كشانيده است. زن و مرد دو موجود كاملاً متمايز از يكديگرند اما از آنجايي كه هر دو انسان هستند، به حكم انسان بودنشان نقاط اشتراك فراواني را پيدا مي كنند. يكي از بن بست هايي كه جنبش زنان با آن برخورد كرده است اين است كه زنان "جنبش گر" به جاي اينكه به دنبال حق و حقوق قانوني خود از ميان پيچ و خم هاي قوانين و حاكميت باشند، مي خواهند مرد باشند. از همين جاست كه بعد از قرن ها تلاش و تحمل مرارت هاي فراوان هنوز زنان در اكثر نقاط دنيا مورد ظلم و ستم قرار مي گيرند و به رسميت شناخته نمي شوند.
زنان امروز ايران هم به نسبت بسيار خوبي از حقوق قانوني خود آگاهي كسب كرده اند و براي رسيدن به آنها تلاش مي كنند. برگزاري تجمع، گرامي داشتن روزهاي بزرگ، تكثير آرا وعقايد در نشريات و وبلاگستان، ادامه تحصيل و راه يافتن به دانشگاه در مقاطع بالا، همه و همه از امور مثبتي است كه زنان به آن اقدام كرده اند. اما در تمام اين اقدامات ردپاي اشتباهات فاحش تفكر فمينيستي به وضوح ديده مي شود. افراط فمينيستي آن چيزي است كه جنبشي را كه مي تواند زنان را وارد عرصه عمل اجتماعي كند تبديل به يك تجمل بورژوايي مي كند. سردمداران اين حركت ها بايد به شدت براي مدون كردن عمل خود تلاش كنند. نه اينكه در فراخوان خود هم تبعيض جنسي را نمايان كنند(حامیان مرد و زن در فهرست امضا کنندگان حمایت از تجمع اعتراضی زنان، جداگانه معرفی شده اند!). اينها نكات كوچكي است كه از قلم مي افتد اما نتيجه گيري از يك عمل گروهي را عقيم مي گذارد. مبارزه زنان، جدا از جنبش های دیگر اجتماعی و طبقاتی، مبارزه ای عقیم و ناکارآمد خواهد بود.
به هر حال همه ما به دنبال حقوق برابر در جامعه هستيم. مي خواهيم از امكانات جامعه مان استفاده كنيم و امنيت و آرامش را براي همه يكسان ببينيم. بررسي عقلاني جنبش زنان و تعريف دقيق كارويژه هاي آن و راهكار علمي براي رسيدن به آن مهم ترين چيزي است كه جامعه زنان به آن نيازمند است. حالا كه بزرگان عرصه هاي مختلف علم و ادب و فن و هنر با جنبش زنان همسو هستند حيف است كه از اين همه فرصت به درستي استفاده نشود.
از جنس دوم
ديشب موقع برگشتن به خانه در تاكسي برنامه اي را از راديو شنيدم . مجري برنامه از شنوندگاني كه خود را آدم هاي موفقي مي پنداشتند مي خواست كه با برنامه تماس بگيرند و علل موفقيت خويش را بيان كنند. خانمي تماس گرفت و گفت كه اگر تعريف از خود نباشد من خود را انسان موفقي مي دانم و در بيان علت آن گفت: قبل از اينكه ازدواج كنم شغلي داشتم كه دقيقا مطابق با استعداد و علاقه ام بود و درآمد بسيار خوبي هم داشت، از آن هم بسيار راضي بودم. بعد از اينكه ازدواج كردم متوجه شدم كه حضور من درخانه موثرتر است و در زندگي خانوادگي نقش بهتري دارم (البته بدون اينكه شوهرم با كار بيرون من مشكلي داشته باشد) بنابراين شغلم را رها كردم و پا روي استعداد و علاقه ام گذاشتم و به امور خانه داري مشغول شدم.
با توجه به حركت هاي اخير فمينيست ها اينجا براي من يك سوال پيش آمد و آن وجود اين تعارض بزرگ در جامعه زنان است. گروهي از زنان مثل اين خانم از اينكه در خانه بمانند، نه غرورشان جريحه دار مي شود و نه داد و قالي به راه مي اندازند. اما گروه ديگري هم هستند كه اين روزها نيمي از آزادي را مي خواهند. تمام تلاش خود را به كار مي گيرند تا تجمعي را برنامه ريزي و اجرا كنند. حاضرند كتك بخورند اما به استاديوم بروند. اگر شوهرشان بگويد كه با كار بيرون آنها مخالف است حسابش با كرام الكاتبين است. آنها مي خواهند كه تساوي حقوق زن و مرد برقرار شود.
هر كدام از اين دو ديدگاه قابل قبول است و نمي توان يكي را به نفع ديگري كنار زد،همچنين بر هريك نقدهايي هم وارد است. اما مي خواهم بدانم چه چيز باعث اين شكاف بزرگ در جامعه زنان مي شود. سطح سواد و آگاهي (كه البته در مورد شنودنده راديو صدق نمي كند)، طبقه اجتماعي، فرهنگ خانوادگي و هزاران عامل ديگر...
در اين مورد مشغول تهيه مقاله اي هستم كه به محض آماده شدن اينجا مي گذارم. شما هم با بيان نظرات خود باب بحث و مجادله را بگشاييد.
صلح ايران
و من همچنان مي روم
با شما و براي شما
ـ براي شما كه اين گونه دوستارتان هستم. ـ
و آينده ام را چون گذشته مي روم سنگ بردوش:
سنگ الفاظ
سنگ قوافي،
تا زنداني بسازم و در آن محبوس بمانم:
..........................................زندان دوست داشتن.

صحبت از جنگ بسيار است. آنان كه مي خواهند انعكاس بد آهنگ قدرتشان را در ويرانه هاي سرزمين هاي دور بشنوند. آنان كه توان جنگيدن دارند و هيچ گاه هم از سرد و گرم نبرد خسته نمي شوند. ولي ما گوش هايمان از ضجه هاي مادران و پدران داغدار پر است. ما دست هايمان براي برداشتن اسلحه ديگر خيلي خسته است. در اين روزها كه دنيا را كابوس بي رحم جنگ از خواب شيرين مي پراند تنها مي توانيم قلمي برداريم و از روزهاي خوب صلح بنويسيم از آن روزها كه مردمان كشورهاي مختلف جهان به كاشتن يك نهال تازه در باغچه شان فكر مي كنند. در صلح ايران مجموعه مقالات و نوشته هاي ضدجنگ رابخوانيد.
.
مقاله من هم با نام كسي به فكر گل ها نيست، كسي به فكر ماهي ها نيست... در صلح ايران منتشر شده است.
شغلي به نام بيكاري
بيکاري
هر روز بر تعداد کارگاه ها و کارخانه هایی که رو به تعطیلی و ورشکستگی می روند افزوده می شود. هزاران هزار کارگر بیکار می شوند و همه خوب می دانند که جایی دیگر شغلی برای آنها نیست اگر هم باشد چیزی به جز دلالی و قاچاق و ... نیست. اعتصابات جلوی مجلس کارگران و معلمان به خاطر خواستن حقوق قانونی شان که ماه هاست به تعویق افتاده هم دیگر برای کسی غیر منتظره نیست. بیکاری معضل بزرگی است که روز به روز التهاب بیشتری پیدا می کند. جوانانی که در تمام مدت تحصیل شان در دانشگاه به این فکر می کنند که بعد از فارغ التحصیلی چه کار باید بکنند، بسیاری از آنها در گیر مشاغل کاذب می شوند و فقط برای خود یک سرگرمی ایجاد می کنند. دیگران هم همواره منتظر تلفن کارفرمایان بخش خصوصی خواهند ماند. نیروی کار جوان و تحصیلکرده در مملکت ما به همین راحتی جای خود را به افرادی سرخورده و منزوی و بدون اعتماد به نفسی می دهد که با کوچکترین مشکلی به مواد مخدر پناه می برند و یا خودکشی و فرار از خانه را می آزمایند. حال سوال این است که با وجود میزان مصرف قابل توجه شهروندان ایرانی چرا کارخانه ها رو به تعطیلی می روند؟
یک دلیل عمده آن واردات کالای قاچاق است. افرادی که از روی بیکاری شدید به سوی قاچاق کالا کشیده می شوند خودشان هم نمی دانند که با کار خود چه ضربه مهلکی را به اقتصاد کشور وارد می کنند. (شاید هم می دانند اما به علت نیاز شدید چاره ای جز این ندارند) قاچاق کالا در ایران سالانه یک میلیون بیکار را به جامعه تحویل می دهد چراکه به اعتقاد کارشناسان هر 7 هزار دلار کالای قاچاق یک فرصت شغلی را از بین می برد. برآورد واردات قاچاق به ایران بیش از 6 میلیارد دلار در سال می باشد. با این حساب سالیانه 850000 فرصت شغلی توسط قاچاقچیان از بین می رود. به این ترتیب تعداد زیادی از کارخانه های کشور بحران فروش محصولات خود را دارند. رکود صنعتی موجب عدم توانایی پرداخت مطالبات شان می شود و همین امر آنها را در معرض نابودی و تعطیلی کارگاه های شان قرار می دهد. از طرفي آنها حق گمرك و ماليات و حق بيمه شان را پرداخت مي كنند، استهلاك ماشين و ناامني محيط كار را هم مي پذيرند تنها براي اينكه حق ادامه حيات داشته باشند و بتوانند در چرخه اقتصادي كشور سهمي داشته باشند، اما وقتي كالاي قاچاق بدون پرداخت هر گونه حق گمرك و ماليات به طور غيرقانوني وارد كشور مي شود آنها چاره اي جز اين ندارند كه منتظر سقوط زودهنگام خود باشند. اگر كارخانه ها و كارگاه ها بتوانند به صورت انبوه كالا توليد كنند و با سرشكن كردن هزينه هاي سربار روي تعداد بالا، قيمت هر قلم كالاي خود را پايين بياورند، مي توانند در عرصه رقابت بين المللي حرفي براي گفتن داشته باشند. ادامه روند اين پروسه ما را به اقتصاد پيشرو نزديك خواهد كرد. اما متاسفانه وقتي توليد كننده داخلي مي بيند كه نمي تواند با كالاي وارداتي ارزان قيمت مبارزه كند ناچار كيفيت كالاي خود را پايين مي آورد و قيمت تمام شده آن را افزايش مي دهد. نتيجه اين عمل هم چيزي جز دست و پا زدن در تارهاي به هم تنيده اقتصاد عقب مانده نيست. سيستمي كه در آن صادرات براي ما رويايي پوشالي است.
فاجعه اي كه توليد كنندگان داخلي را كه مي خواهند از مجراي قانون، كار خود را پيش ببرند تعقيب مي كند ورشكستگي است. چراكه آنها نمي توانند كالاي خود را بفروشند و به علت پرداختن حقوق قانوني توليد خود بدهي هاي كلان بالا مي آورند و در نهايت روانه زندان مي شوند. زنداني كه بدون مرتكب شدن جرمي و تنها به دليل كمترين خواسته هاي انساني اعتبار اجتماعي آنها را مي گيرد و خانواده هايشان را در مصيبت و بدبختي گرفتار مي كند.
به اين ترتيب صنايع توليدي داخلي كه بايد جوابگوي نياز مردم، دولت و روابط بين المللي ما باشد تبديل به بيماري مزمني شده كه كسي براي درمان آن تلاشي نمي كند.
تهران بیمار است
تهران بزرگ روزبه روز به واسطه افزایش جمعیت و نیز مهاجرت از نقاط مختلف کشور جمعیت بیشتری را در خود جای می دهد. یکی از مسائلی که ساکنین این ابر شهر در تمام ساعات شبانه روز با آن دست به گریبانند مسئله آلودگی محیط زیست است. محیط زیست شامل فضاهای درون شهری و برون شهری، آلودگی هوا، دفع زباله ها، پاکیزگی آبها، معابر شهری و کوهستان ها، خروج فاضلاب ها و ... می شود. متاسفانه تهران با تمام این چیزها مشکل اساسی دارد. هر جای آنکه پا بگذاری و بخواهی از محیط زیست حرفی بزنی مطمئناً نیاز به هفتاد من کاغذ خواهی داشت. آلودگی کوهستان های شمال شهر خاطره خیلی خوبی از یک روز تعطیل را برای کسی باقی نخواهد گذاشت. افرادی که از قضای روزگار خود را انسان های متمدنی هم می دانند و برای روزهای تعطیل شان برنامه ریزی می کنند، وقتی به کوهنوردی می روند خودشان را می زنند به بی خیالی و به تنها چیزی که فکر نمی کنند پاکیزگی محیط است. در خیابان که راه می روی آنقدر باید بگردی تا یک سطل زباله خالی پیدا کنی که به طور طبیعی بعد از چندبار جوی راکد آب را که سرریز از زباله است ترجیح خواهی داد. اگر هم سعادت داشته باشی بعضی روزها صبح خود را با بوی نفس گیر زباله های شب مانده در کوچه آغاز خواهی کرد. علاقمندان به حیوانات موذی(موش، سوسک و ...) هم می توانند آنها را در تمام نقاط شهر ملاقات کنند. همه اینها معضلاتی است که همواره به اشکال مختلف در تهران وجود دارد. اما نه تنها کسی به فکر جوابی برای آنها نیست، بلکه مدام گوی تقصیرها از دستی به دست دیگر داده می شود. محیط زیست مسئولیتی را به عهده نمی گیرد، تازه وقتی برای مصاحبه و گزارشی به سراغشان می روی دلخور هم می شوند که چرا در مورد عملکرد مثمر ثمرشان سوال نمی کنی؟ شهرداری هم که می گوید با آخرین نفس در حال انجام وظیفه است. دولت نیز مسئول رسیدگی به این امور شناخته نمی شود. آنچه که از سوی سازمان های مختلف شنیده می شود این است که مردم خودشان باید وظیفه پاکسازی محیط خود را بر عهده بگیرند. مردم هم به فکر فرو می روند که سازمان هایی با این همه پیشوندو پسوند وجود دارند که هزاران نفر در آنها مشغول به کارند و ماه به ماه حقوق شان را دریافت می کنند آن وقت ما برویم زباله ها را جمع کنیم؟
اگر منظور از این حرف این است که همه مسئولیت به عهده مردم نیست، بلکه با کمک آنهاست که آلاینده های شهری شناخته می شوند و از محیط زندگی حذف می شوند پس چرا فرهنگ سازی و تفهیم این موضوع به مردم تهران در راس امور قرار نمی گیرد؟ چرا باید هرسال در بایگانی های پر پیچ و خم قصور سازمان های ذیربط به دنبال راه حل بگردیم؟ در ضمن حالا این بخش کار با کمک مردم حل شود، تکلیف خروج فاضلاب بیمارستان ها و کارخانه ها و تصفیه آب اشامیدنی و هزاران مشکل دیگر چه می شود؟ اینها را هم مردم باید حل کنند؟
خلاصه اینکه در تهران مردم بر اثر آلودگی آب و هوا جان می بازند. این تنها یک خبر نیست بلکه نشان دهنده عمق فاجعه است. اگر ما نمی توانیم جایی را که در آن زندگی کنیم تمیز نگه داریم اولین خشت دیوارمان کج است. تخریب محیط زیست شوخی بردار نیست، واقعیتی است که هرروز بیشتر و بیشتر از میان مراحل دست و پاگیر اداری خود را نمایان می کند. چرا که مستقیماً با زندگی مردم در تماس است. اگر توجه کافی برای حل کردن این معضل صورت نگیرد عواقب وخیم تری در انتظارمان است. نامگذاری روزهای مختلف ( محیط زیست و پاکسازی کوهستان و درختکاری و ...) هم حرکتی است که تا کنون نتیجه قابل توجهی را نشان نداده است. به امید داشتن تهرانی که در آن بتوان با اطمینان نفس کشید و راه رفت و ...
دردهاي سپيد
پرستار فردا روز پرستار است. واقعيت اين است كه به جاي سالي يك بار تبريك گفتن بي حاصل به پرستاران بايد ديد منشا اين همه مشكل كه از جامعه پرستاران سر بر آورده چيست؟ پرستاري يكي از مشاغل خاص است. افرادي به اين شغل جذب مي شوند كه صبرو استقامت زيادي دارند و نيز به اين شغل علاقمندند. ارتباط مستقيم با انسان هايي كه در شرايط بحراني بيماري به سر مي برند و ارائه خدمات به آنها روحيه بالايي را مي طلبد. روحيه اي كه ساعات كار طولاني و طاقت فرسا،حقوق ناچيز، و مشكلات زندگي اجتماعي، آن را ويران مي كند و نتيجه آن وجود پرستاران سرخورده اي است كه به جاي مددجويي از بيمار به دنبال ساعات اضافه كاري و دريافت حقوق بالاتر هستند. پرستاري كه مي داند اگر اين اضافه كاري هاي شبانه را در پرونده خود ثبت نكند احتمال اخراج شدنش خيلي زياد است، فكر و ذكرش را معطوف همين قضيه مي كند. اين در حالي است كه درصد بالايي از پرستاران به علت فشار كاري بسيار زياد از ناراحتي هاي جسمي رنج مي برند.
اگر قرار است كه بيمارستان ها ديگر نيروي پرستار جديد جذب نكنند ،كمبود نيروي كار اين بخش كه بيش از 600 هزار نفر است از كجا بايد تامين شود. و چرا دانشكده هاي پزشكي و پرستاري در اين رشته دانشجو مي پذيرند؟
در همين زمينه:
بیماران تالاسمی باید خودشان پرستار ببرند
وضعیت اسف بار پرستاران قراردادی در مراکز آموزشی/ يك پرستار